تهران ۲۰.۶۷° كمينه ۲۰.۴°  بیشینه ۲۰.۹۹°
۰۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۸
يادداشت

مرگ روزنامه‌نگار

همه مي‌ميرند. پير و جوان، زن و مرد، شاعر و نويسنده و بقال و رييس‌جمهور، سياه و سفيد، پولدار و فقير. روزنامه‌نگار هم مي‌ميرد، ناخواسته يا خودخواسته، اتفاقي يا بر اثر بيماري. چه فرقي مي‌كند. اما روشن است مرگ روزنامه‌نگار، صداي بيشتري دارد، به خصوص وقتي اين اندازه تلخ و نابهنگام و نامنتظر باشد.
کد خبر: ۱۶۰۵۹
نویسنده :
محسن آزموده

محسن آزموده:البته در روزگار ما به لطف و مرحمت فضاي مجازي و اينترنت، همگان تريبون دارند و مي‌توانند صداي خودشان را به همه جا برسانند. مهم بازتاب آن است. مرگ روزنامه‌نگارها، براي آنكه تا حدودي به رسانه‌هاي رسمي و تريبون‌هاي عمومي‌تر دسترسي دارند و تا اندازه‌اي شناخته‌شده‌تر هستند، پژواك بيشتري مي‌يابد. 
روان‌درمانگران عامه‌پسند، به مراجعين‌شان توصيه مي‌كنند، براي آنكه حال‌شان خوب باشد و در معرض استرس و اضطراب نباشند، خبر نخوانند، به اخبار گوش نكنند، تا جايي كه ممكن است خود را در معرض رسانه‌هاي خبري قرار ندهند. اما روزنامه‌نگار و خبرنگار چه كار بايد بكند؟
او كه اساس زندگي‌اش بر اين بنا شده كه جان نباشد جز خبر در آزمون. آيا او هم مي‌تواند نسبت به زشتي‌ها و تلخي‌ها و نابساماني‌هاي دور و برش بي‌تفاوت باشد و خودش را به نشنيدن و نديدن بزند؟ آيا مي‌تواند سرش را مثل كبك زير برف كند و بگويد ان‌شاءالله گربه است؟!  حال روزنامه‌نگاري ما خراب است. حرفه‌اي كه در ميانه سال‌هاي دهه هفتاد خورشيدي، به تعبير حسين شهيدي فقيد، وارد بهاري ديگر شد و دل از شمار زيادي از تازه جواناني ربود كه مي‌خواستند در كنكورهاي پرشور و هيجان آن سال‌ها شركت كنند؛ خيلي زود نفسش گرفته شد و به لكنت افتاد و وارد ميانسالي شد.
مسن‌ترها كه در آن سال‌ها، ميانسال بودند، از رونق اقتصادي آن ايام بار خود را بستند، آنها كه جوان‌تر بودند و كمي تجربه داشتند، با اولين ضربه‌ها، عطاي آن را به لقايش بخشيدند و عزم سفر كردند، اما تازه جواناني كه به هواي روزنامه‌نگاري به دانشكده‌هاي ارتباطات رفتند، به خاطره خوش آن تصوير زيباي آغازين، اميدوار ماندند و تصور كردند مي‌توانند، بار ديگر روزهاي خوش گذشته را تكرار كنند. در اين ميان البته ريزش كم نبود و نيست.
كم نيستند روزنامه‌نگاران و خبرنگاراني كه در اين سال‌ها، جذب روابط عمومي‌ها و شغل‌هاي تبليغاتي شده‌اند. زيادتر از آنها كساني هستند كه گلفروشي و نقاشي ساختمان و كار در بازار ميوه و ... را انتخاب كرده‌اند. حق دارند. به وضع زندگي روزنامه‌نگاران ميانسال مستقل نگاه كنيد، عموما مجرد يا بدون فرزند، يا جدا شده يا ... 
البته مرگ نامنتظر و نابهنگام روزنامه‌نگار، آن هم به اين شكل دردناك و تلخ، تنها نشانه‌اي بر وضعيت ناگوار زيست روزنامه‌نگاران نيست، بازنمايانگر حال خراب كليت جامعه است، اگر باور داشته باشيم كه روزنامه‌نگار، به ويژه روزنامه‌نگار اجتماعي، در ربط و نسبت مستقيم با جامعه است.
روزنامه‌نگاري كه خود از آسيب‌هاي رواني و اجتماعي مي‌نويسد و اصولا كارش خبر خواندن و نوشتن و كند و كاو در زندگي روزمره مردم است. او كه از اعتياد، فقر، تبعيض، خودكشي، خشونت‌هاي خانگي، نابرابري، بيماري و ... مي‌نويسد. او كه مي‌داند 12 ميليارد تومان در مقايسه با 3 هزار ميليارد تومان، رقم خاصي نيست، اما اين را هم مي‌داند كه آدم‌هايي ماهانه لنگ نان شب شان هستند.
ديگر چطور مي‌تواند از ديدن آثار نقاشي و تماشاي سريال و رفتن به كنسرت موسيقي يا ديدن بينوايان در هتل فلان لذت ببرد؟ اين‌طور اگر نگاه كنيم، ديگر عجيب نيست اگر روزنامه‌نگاري آخرين گزارش وضعيت بحران‌زده را با جانش بنويسد. 
«بر كدام جنازه زار مي‌زند اين ساز؟ / بر كدام مرده پنهان مي‌گريد، / اين ساز بي‌زمان؟/ در كدام غار بر كدام تاريخ مي‌مويد، / اين سيم و زه، اين پنجه نادان؟/ بگذار برخيزد مردم بي‌لبخند / بگذار برخيزد! (احمد شاملو)

انتهای پیام
اشتراک گذاری :
ارسال نظر

آخرین اخبار روز