تهران ۱۴.۹۱° كمينه ۱۴.۸۴°  بیشینه ۱۵.۷۹°
۲۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۶
به کارگردانی امیر قهرایی؛

تازگی ها می گویندازچاق و لاغرمی ترسیدیم!

کارگردان مجموعه «علی کوچولو» و «چاق و لاغر» درباره ساخت این مجموعه ها سخن گفت و در این بین گفت: تازگی شنیدم که می گویند ما از این عروسک ها می ترسیدیم! با اینکه هر سال هم بازپخش هایش از تلویزیون بروی آنتن می رود.
کد خبر: ۱۷۳۴۲
به گزارش پایگاه خبری معاصر و به نقل از خبرگزاری فارس،  ایام دهه فجر همواره با خاطرات بسیاری همراه است. یکی از مهمترین این خاطرات را تلویزیون رقم می زد که در این مقطع زمانی با تولید آثار مرتبط در حوزه های مختلف به جشن پیروزی انقلاب رونق بیشتری می بخشید.

از جمله این آثار می توان به تولیداتی اشاره کرد که برای گروه سنی کودک و نوجوان ساخته می شد. از محبوب ترین آنها می توان به «علی کوچولو» و «چاق و لاغر» اشاره کرد که هردوی آنها به کارگردانی «امیرحسین قهرایی» ساخته شده است و سالهای متمادی از تلویزیون پخش می شدند. همین بهانه ای شد تا با او درباره تولید آثار به گفت و گو بنشینیم.

** جناب آقای قهرایی شما در اواخر دهه 60 «علی کوچولو» را کارگردانی کردید که برای دهه شصتی ها نوستالژی ویژه ای به حساب می آید. درباره کارگردانی این سریال بفرمایید.

-علی کوچولو اولین کار سریالم بود که انجام دادم و با حسن تهرانی که نویسنده و تهیه کننده این کار بود 10 قسمت از این سریال را ساختم و بعد از گروه جدا شدم. داستان از این قرار بود که بودجه تولید این سریال کم بود و تصمیم گرفتیم کار را به شکلی بسازیم که بک گراندها نقاشی شود، فورگراند بازیگر و بازیگرها را به صورت عکس سیاه و سفید بگیریم و بعد اینها را دور بر کرده و روی نقاشی بچسبانیم. آن زمان کامپیوتر نبود و ما باید واقعا این کارها را دانه به دانه انجام می دادیم. ما زمان آنالوگ این سریال را ساختیم. یک دوربین انیمیشن بود و یک دوربین عکاسی 35 میلی متری که عکاسش هم بهمن جلالی بود که متاسفانه فوت شد.

**در حقیقت آقای تهرانی پایه گذار تولید این مجموعه به شمار می روند؟

-طراح اصلی علی کوچولو حسن تهرانی و شهلا اعتدالی بودند. حسن تهرانی یکی از طنزنویسان خوب بود،‌ البته علی کوچولو طنز نبود اما تهرانی تهیه کنندگی کار را به عهده داشت. بودجه کمی در اختیار ما بود. الان شما دوستان خوش به حالتان است که کامپیوتر دارید و با آن می توانید خیلی کارها انجام دهید. برای همین آن زمان برای اینکه بودجه کمی هم داشتیم تصمیم گرفتیم بک گراندها را نقاشی کنیم و فورگراند را هم عکس بگیریم.

عکاسمان بهمن جلالی بود که خدا رحمتش کند و عکاس فوق العاده خوبی بود. یک دوربین نیکون 35 میلی متری داشتیم که تعداد 5 عکس در ثانیه می گرفت. قصه این بود که بچه ها حرکت هایشان را انجام دهند و بعد نگاتیو فیلم که ظاهر شد، پازتیوش را به جای اینکه روی کاغذ چاپ کنیم روی فیلم پازتیو چاپ کنیم. فیلم پازتیو بک گراند سفید می شود. در نتیجه فورگراند ما عکس بچه است و بک گراند نیز نقاشی. اما آن زمان وقتی چنین کاری کردیم دیدیم فیلمی که پازتیو به ما دادند چیزی که میخواستیم به دست نیامد و سفیدی اش مثل کاغذ کالک می شد. گرچه از پشتش چیزی نمی توانستید ببینید.

این است که طراح ما ابراهیم حقیقی که الان یکی از معروف ترین گرافیست های ایران هستند و ما آن زمان جوان بودیم و افتخار داشتیم با این عزیزان کار کنیم. آقای حقیقی مجبور می شد دانه دانه دور عکس ها را ببرد و روی تلق انیمیشن گذاشته و بگیرد. بعد از آن 5 عکس در ثانیه من که قرار بود هر فریم به فریم بعد 5 فریم دیزالت شود و قرار بود حرکت های زیبا و موشن های آرامی داشته باشیم که نشد و آنچه نهایتا اتفاق افتاد یک عکس یک عکس بود.

**شما در میانه راه کار را رها کردید؟

-خیر. متاسفانه بعد از مدتی که من اینها را کار کردم و 10 قسمت ساختم از ایران به آمریکا رفتم. به این خاطر می گویم متاسفانه که خوشحال نیستم از رفتنم از ایران اما به دلایلی رفتم و این سریال را بچه های دیگری از جمله آقای میرمیرانی انجام دادند و با همان طراحی که ما انجام داده بودیم کار را پیش بردند و فکر کنم در میانه کار آقای حقیقی هم رفت و بعد کار توسط افراد دیگر ساخته شد.

اما به هر حال این داستان «علی کوچولوی» ما بود. بعد از آن یکسری برنامه هایی بود به عنوان طرح کاد،  یعنی طرح کار و دانش و به این معنی است که بچه ها همزمان که دارند نکته ای آموزشی یاد می گیرند، یک فن را هم یاد می گیرند مثل تراشکاری، نجاری.

** فکر می کنم همزمان با تحصیل این اتفاق می افتاد؟

-بله فکر می کنم از کلاس چهارم به بعد بود و بچه ها یک فن را یاد می گرفتند و خیلی فکر خوبی بود، برای اینکه بچه از ابتدا متوجه می شد که چه چیزی دوست دارد و با یک فن آشنا می شد، چون ذهن هر کدام از ما  به گونه ای توسط خداوند خلق شده است که هر کدام برای یک کاری مهارت داریم و اگر بتوانیم متوجه شویم برای چه کاری خلق شدیم در آن کار حتما موفق می شویم و برنامه طرح کاد این شانس را به بچه ها می داد که مهارت هایشان را کشف کنند. برای مثال یک نفر نجاری دوست داشت و در آینده نجاری را به طور حرفه ای ادامه می داد و ...

**یعنی درباره طرح کاد هم تولید محتوا داشتید؟

-دو فیلم ساختم یکی «باغ تشنه» نام داشت و قطعا برایتان جالب است بدانید اولین باری بود که علیرضا خمسه و جهانگیر الماسی در فیلمی بازی می کردند. برای باغ تشنه به دنبال شاگرد آهنگر می گشتم که گوشش نمی شنود و سر و صدا راه می اندازد و همه را کلافه می کند.

همان زمان گفتند یک آقایی آمده فکر می کند بهترین بازیگر ایران است و در سازمان مدیریت کار می کرد. یک روز رفتم و او را دیدم و متوجه شدم که فرد بامزه ای است و طنز را هم می شناخت و آرتیست بود. فقط صورت نبود و هنر هم داشت و او را آوردم و برایم بازی کرد. این یک یادگاری است که من دارم و به همه هم می گویم که خمسه اولین بار برای من بازی کرد و آن زمان هنوز هیچ کس او را نمی شناخت. الماسی هم همینطور اما او در آن زمان تئاتر بازی می کرد و نمی دانم فیلم بازی کرده بود یا نه.

**چه زمانی به سراغ «چاق و لاغر» رفتید؟

-بعد از آن دیگر از ایران به آمریکا رفتم و در آنجا یکسری تکنیک های عکاسی و نورپردازی یاد گرفتم و بعد از اینکه به ایران برگشتم،‌ اولین کارم سریال چاق و لاغر بود. تهیه کننده چاق و لاغر بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام بودند و ایرج طهماسب نیز کارگردان بخش عروسکی کار بود. آقای بیرنگ به من گفت کار عروسکی انجام می دهی؟ گفتم نه اینها اگر کارآگاه هستند بگذار بدوند و اکت داشته باشند و بگیرند و ببندند و اکشن باشد و دست من را باز گذاشتند تا این دو کاراکتر را خلق کردم. در نهایت اینکه ماسک شان را درست کردیم و روی سرشان گذاشتیم، یک ماشین به آنها دادم، طبقه سوم بودند و با طناب پایین می آمدند و یکسری اکشن های این شکلی که این کار یک جورهایی به عنوان یادگار برای بچه ها ماند.

اگر یادتان باشد آن زمان هم آنالوگ کار می کردیم، تازه دوربین ویدئوهای جدید آمده بود که نوارهای پهنی داشت و آن را می بردیم بیرون و ضبط می کردیم، اما برای مونتاژ باید نوار به نوار کات می کردیم. حتی دو نواره هم نبودند که آ را به بی متصل کنند و کات به کات می کردیم و هیچ اکشنی نمی توانستیم داشته باشیم.

**ولی اکت هایی داشتید مثلا چاق و لاغر از پنجره به بیرون پرت می شدند.  

-بله. برای مثال یک جاهایی مثل سکانسی که قرار بود آدم آهنی شخصیت چاق را به بیرون پرتاب کند سخت بود. برای آن سکانس آمدیم و ماکت چاق را ساختیم و بعد بین پنجره آنها و پنجره ساختمان جلویی یک نخ نامرئی ماهی گیری کشیدم و با نخ دیگری بستم و چاق را می کشیدیم و بعد هم برایش صدا گذاشتیم. ما با حداقل امکانات این کار را ساختیم.

** طراحی عروسک ها چطور شکل گرفت؟

-زنده یاد کامبیز صمیمی مفخم طراح عروسک های کار بود و مرد بسیار نازنینی بود که این عروسک ها را درست کرد و ماکت هایشان را هم ساخت که فکر می کنم الان در شبکه دو دارد خاک می خورد.

** آن زمان بچه ها چقدر چاق و لاغر را دوست داشتند؟

-تازگی شنیدم که می گویند ما از این عروسک ها می ترسیدیم! با اینکه هر سال هم بازپخش هایش از تلویزیون بروی آنتن می رود. قبل از اینکه ایکس 625 را بیاوریم، دو سری ساختیم که شوخی هایش لوس بود برای مثال بستنی فروشی بود و بستنی می خریدند و از این اشتباه ها می کردند. وقتی من شروع کردم این دو مامور مخفی بودند و همیشه می خواستند جشن های دهه فجر را به هم بزنند، من حیفم آمد و به بچه ها گفتم اجازه دهید اینها را آدم های مثبتی کنیم و رئیس بزرگ شخصیت منفی باشد که اینها را گول می زند و اینها می خواهند مدام کارهای خوب انجام دهند.

مدتی فریدون آهی و بعد از آن مرحوم حسین محب اهری نقش رئیس را بازی کرد. بعد هم که رئیس 625 را که یک آدم آهنی است را می آورد که گویا بچه ها از ایکس 625 خیلی ترسیده بودند و ما هم نمی دانستیم که بچه ها می ترسند و فکر می کردیم که با دیدن او لذت می برند.

**فکر می کنید دلیل این ترس چه بوده؟

-همین الان فیلم های سینمایی کودک را نگاه کنید، هری پاتر، ارباب حلقه ها هم فیلم کودک است و پر از هیولا است، حالا چرا بچه های زمان ما آنقدر سوسول؟ بودند که می ترسیدند و بچه های الان نمی ترسند! برداشت من از این ماجرا این بود که کودکان آن زمان به خاطر تجربه بمباران هایی که به خاطر جنگ داشتند، مقداری حساس تر بودند و اینها باعث ترسشان می شد. حتی من اگر بچه بودم و هیولای ارباب حلقه ها را می دیدم واقعا می ترسیدم.

**‌ بعد از این وقفه روی دوربین مخفی متمرکز شدید؟

-موضوع جالبی بگویم درباره دوربین مخفی. اولا که من همیشه طناز بودم و طنز کار کردم و همیشه از بچگی قصه های حسن کچل را برای دوستانم تعریف می کردم و کمدی را دوست داشتم. دوربین مخفی یک فرمول طنز است، یعنی وقتی که بیننده بداند اما بازیگر شما نداند باعث می شود شما بخندی. مثلا بیننده می داند الان که آقایی دارد راه می رود، قرار است معلم در را باز کند و همزمان یک تخته پاک کن پر از گچ روی سرش بریزد. بیننده که این را می داند، وقتی معلم شروع به راه رفتن می کند شروع می کند به خندیدن. این اصول دوربین مخفی من بود، یعنی اطلاعاتی به بیننده می دادم. مثل فردی که در یک پارک از همه ساعت می پرسید و من ابتدا گفته بودم که او یک دیوانه است اما افرادی که از آنها می پرسد، نمی دانند که او یک دیوانه است و حالا ببینیم این دیوانه چه کار می کند و همین که بیننده می داند او یک دیوانه است حتی اگر کاری هم نکند می خندد.

البته یک مرزی هم دارد و این مرز بین خنده و وحشت مثل یک موی باریکی است. اگر پشت در به جای تخته پاک کن گچی، چاقو باشد دیگر می شود وحشت و هیجان توام با ترس برایتان می آورد. این است که خیلی مهم است شما چه اطلاعاتی به بیننده تان می دهید.

می خواهم این را بگویم که دوربین مخفی های من روی اصولی بود. برای مثال در شوخی با ستارگان، شوخی های من مخصوص آدم های مشهور نوشته شده بود و شما هیچ کدام از شوخی های من را با آدمی که مشهور نبود نمی توانستید انجام دهید. برای مثال فردی می رفت و پژمان بازغی را می بوسید و به او ابراز علاقه می کرد و بعد از آن متوجه می شدید که او کرونا داشته است! چراکه آدم عادی را کسی نمی بوسد!

یعنی همه اینها برنامه ریزی شده بود و نوشته شده بود و با بچه ها تمرین می کردم و با اینکه تمرین هم می کردیم گاف هم می دادیم. ساختن دوربین مخفی کار بسیار سختی است چون تعداد برداشت هایت با تعدادی که از آنها تسفاده می کنی تفاوت دارد و ده به یک است. شما در یک سریال خانوادگی که همه دیالوگ ها را حفظند، ممکن است دو به یک یا سه به یک مصرف زمان برداشت تان باشد اما در دوربین مخفی حداقل ده به یک است. تا به حال شده بیست بار برداشت کردم و آنچه می خواستم نشده است.

این است که مصادف شدیم با اینکه کار بسیار پر خرجی است. اوایل من با یک دوربین کار می کردم بعد سه دوربین و بعد 6 دوربین شد. آخرین دوربین مخفی که ساختم «سورپرایز شو» نام داشت و با 6 دوربین گرفتم و روانشناسی داشتیم که رفتار آدم ها روانشناسی می کرد و سعی کردیم کمی عمیق تر وارد این کار شویم تا اینکه فقط یک نفر را اذیت کنیم.

** اولین دوربین مخفی که ساختید، چه بود؟

-این بود که یک میکروفون دستم بود و می رفتم و با یک نفر صحبت می کردم و به او می گفتم ببخشید سایه میکروفون می افته و شکل بدی دارد و او را پایین می آوردم و همینطور پایین تر. آن آقا تصویر مدیوم خودش را روی مونیتوری که می دید و من دوربین لانگم را نشانش نمی دادم. روی دوربین لانگ می دیدیم که زانو زده و دارد با من صحبت می کند و حالت بامزه ای به آدم می داد. یا یکی دیگر بود وقتی داشتم مصاحبه می کردم با سر توی شیشه می خوردم و بینی ام را می گرفتم و به مصاحبه شونده می گفتم شما ادامه بده و همانطور که من از درد ناله می کردم او هم حرفش را می زد و با این کارها طنزهای موقعیت به این شکل ایجاد می کردم.
انتهای پیام
اشتراک گذاری :
ارسال نظر

آخرین اخبار روز