علی حاتم، نویسنده و مترجم
در جادهای دورافتاده، دو رفیق آس و پاس و به انتهای خط رسیده (ولادیمیر و استرگون) چشم به راه گودو هستند. گودو به آنها وعده رستگاری داده ولی هیچگاه نمیآید. کمدی/تراژدی «در انتظار گودوپ» از سوی صاحبنظران بهعنوان برترین نمایشنامه سده بیستم برگزیده شد. بسیاری این اثر را فلسفیترین درام تاریخ خواندهاند. باور به ظهور منجی در اسطورهها، مذاهب و اعتقادات اقوام و ملل مختلف از دیرباز تا کنون به اشکال گوناگون بازنمایی شده.
برخی باتوجه به شکل نوشتاری واژه گودو (God+ot=Godot ) نام او را اشارهای مستقیم به خدا دانستند. گودو بهعنوان شخصیت اصلی نمایش هرگز حضوری فیزیکی در صحنه ندارد و ما فقط دربارهاش میشنویم.اما برای خالق در انتظار گودو یعنی «ساموئل بکت» گودو و مفهوم انتظار فراتر از خدا و یا مسئله ظهور منجی بود. هر چند نشانههای مذهبی در متن نمایش وجود دارد، ولی بکت در پاسخی زیرکانه به بازیگری که از او پرسیده بود آیا گودو همان خداست، گفته بود اگر منظورش خدا بود، حتما میگفت خدا و نه گودو.
پس گودو واقعا کیست؟ سوالی که هزاران بار از بکت پرسیده شد و او همواره پاسخ میداد اگر میدانستم در نمایشنامه گفته بودم.
گودو میتواند تصور ما از وضعیت ایدهآل باشد، آرزوی ما برای رسیدن به آرمانشهر یا انتظار یافتن رستگاری و آرامش.انتظار کشیدن بخش مهمی از زندگی آدمهاست، بیماران در انتظار سلامتیاند، زندانیان منتظر پایان دوران محکومیت خویش هستند، کارمندان منتظر رسیدن آخر هفته و دانشآموزان منتظر رسیدن تابستان. گودو شاید تجسم خواستهها و آرزوهای کوچک و بزرگ و حتی مبهم ما باشد.همه ی ما به اشکال گوناگون منتظر گودوی خویش هستیم.انتظار بشر هرگز پایانی ندارد، انتظاری که به لحاظ فلسفی شاید ناشی از شکاف بین ذهن ما (سوژه) وعالم(ابژه) باشد؛خلاء وشکافی که پر نمیشود. رخدادهای جهان هیچگاه مطابق میل ما نیست و انتظارمان برای دستیابی به سعادت مطلق برآورده نمیشود.
در هر دو پرده نمایش به جای گودو زوج دیگری(اربابی به نام پوتزو و بردهاش لاکی) به صحنه میآیند و با ولادیمیر و استراگون برخورد میکنند. رابطه این دو در نگاه اول نمایانگر سلطهجویی و سلطهپذیری بشر است.لاکی هیچ سخنی نمیگوید، فقط ابزاری است برای اجرای دستورات اربابش پوتزو؛ به جز صحنهای که پوتزو بنا به درخواست ولادیمیر و استراگون، به او فرمان میدهد با صدای بلند فکر کند که نتیجه نطقی است چند صفحهای و بیمعنا که بکت ازطریق آن کلیشههای رایج زبان و مفاهیم متافیزیک، فلسفه و منطق را به سخره میگیرد. مفاهیمی که هرگز بشر را به آرامش و سعادت وعده داده شده نرساندند.برای همین است که در پایان نمایش گودو نمیآید و بسیاری بکت را متهم به بدبینی کردند. بکت اما در مقابل این اتهام با فروتنی پاسخ داد:
«اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز میشود، پس من با توجه به بیمیلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم بدبین نیستم. من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم.»
برای بکت که بر حسب تصادف در قرن فجایع بزرگ انسانی زیست و دو جنگ جهانی، انفجارهای هستهای، جنگ کره، جنگ سرد، جنگ ویتنام وقربانی شدن میلیونها انسان بیگناه را به چشم دید، حکم مطلق صادر کردن یعنی آغاز راهی که به فاجعه ختم میشود، به همین دلیل مسئله اصلی برای وی، صرفا آمدن یا نیامدن گودو، و وجود داشتن یا نداشتنش نیست. بکت مشکل را شاید آنجا میبیند که آنچه به انتظارش ایستادهایم برایمان چنان مقدس میشود که حاضریم بهخاطرش دیگران را به خاک و خون بکشیم، آنگاه که در مقابل همه ایدئولوژیهایی که وعده سعادت دنیوی و اخروی میدهند، حقوق و آزادی خود و دیگری را فراموش میکنیم. در یکی از مهمترین فرازهای نمایش در انتظار گودو، استراگون میپرسد:
ما حقوقمان را از دست دادیم؟ ولادیمیر جواب میدهد:«ما ازآنها صرفنظر کردیم...نطفه فاجعه از همین جا بسته میشود.»
انتهای پیام