محمدجواد فراهانی«سنگبال»
که خط اصلی داستانش را از یک ماجرای واقعی برگرفته است، میکوشد ساختار دراماتیک سه
پردهای خود را بر اساس شاه پیرنگ بنا کند. در همان نمای اول و حرکت آرام از بالا به
پایین دوربین و تمرکز بر قسمت پایین بدن سوژه، دو ایده اصلی فیلم که مربوط به ساحت
نمادین فیلمنامهاند خود را نمایان میکنند.
در تراژدی سنگ و پَر دختر بچهای به نام مهتاب را
میبینیم که سنگها را از داخل لباسش بیرون میاندازد و به جای آنها پَر را برمیدارد.
این کار مهتاب علاوه بر اینکه نخستین پرسش درباره چرایی این عمل را در ذهن مخاطب به
وجود میآورد، آغازی است بر شکلگیری ایده تماتیکی که کارگردان در نظر دارد.
فرار مهتاب از خانه و
اضطرابی که در دویدناش هویداست به عنوان موقعیت اولیه داستان خطری را گوشزد میکند
و همزمان با حضور پدری مستبد نخستین تضاد فیلم هویدا میشود. تضادی که باید از پس آن
بحران نمایشی فیلم شکل بگیرد و کشمکش میان شخصیتها آغاز شود. در این بین وزن کردن
مهتاب توسط پدر و گذاشتن سنگ در لباسش برای اینکه وزنش بالاتر برود تعلیق میآفریند
و مخاطب را تا رسیدن به پاسخ منتظر نگه میدارد. رفتار پدر با دختر در صحنهای که
میخواهد به زور به او ساندویچ بدهد، هم پلیدی پدر را به رخ میکشد و هم گویای سرنوشتی
محتوم برای دختر بچه است، التماسهای مادر هم کارساز نیست و انگار مهتاب قرار است قربانی
شود و این غذا حکم آخرین وعده زندگیاش را دارد.
با ورود نجیب (مرد جوانی
که از افغانستان آمده) و صحبت درباره شیربها، وارد پرده میانی فیلمنامه میشویم و
کشمکشها وارد سطح جدیدی میشوند و بعد از پی بردن به چرایی اعمال پدر باید منتظر عکسالعمل
مهتاب باشیم. پرده پایانی معطوف به مهتاب است و در عین حال که کنشهای او برای رهایی
را مشاهده میکنیم، فیلم از طریق تدوین موازی بحث میان پدر و نجیب را به اوج میرساند.
مهتاب نمیخواهد در موضع انفعال به دام خواستهی پدر بیفتد بلکه در مقام یک دختر خردسال
آرزوهای زیادی دارد که میخواهد به آنها دست یابد. او در یک اتاق نیمه تاریک توسط
پدر محبوس شده و چیدمان صحیح اتاق حاکی از تضادی منطقی میان تمایلات درونیاش و موانعی
است که بر سر راه دارد. مهتاب برای رهایی از عذابی که از جانب پدر بر او تحمیل شده،
ابتدا سنگها را مشابه صحنه ابتدایی فیلم از لباسش بیرون میریزد و پر را برمیدارد.
بدین ترتیب قرینهسازی فیلمساز (آمین صحرایی) تکمیل میشود و مهتاب در آخرین قدم چوبهای
میخ شده به پنجره را درمیآورد تا نور به اتاق بتابد، نوری که بیانگر امید و تصمیم
نهایی مهتاب برای برونرفت از این بحران است. او در صحنهی آخر بال میزند به این امید
که بتواند پرواز کند و رویاهایش را در دنیای دیگری دنبال کند. چرا که سنگهای پدر امکان
تحقق آرزوهایش در این دنیا را به او نمیدهد.
پایگاه خبری تحلیلی
اخبار معاصر
انتهای پیام