زن ۴۸ ساله که پایههای لرزان زندگی اش را تا حد ویرانی احساس کرده بود با چشمانی اشکبار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: با آن که ۳۴ سال داشتم، اما هنوز مجرد بودم و در یک کارگاه خیاطی کار میکردم تا این که روزی در مسیر رفت و آمدم به کارگاه با حامد آشنا شدم.
او که ۱۱ سال از من کوچکتر بود، مدام سر کوچه مینشست و دختران را دید میزد، اما من که در یک نگاه عاشقش شده بودم، رفتارهای او را نادیده گرفتم و ارتباطم را با او ادامه دادم. حامد با پراید مدل پایین پدرش مسافرکشی میکرد تا از این بیکاری و آوارگی نجات پیدا کند. بالاخره بعد از مدتی روابط عاشقانه، من و حامد با وجود مخالفتهای شدید خانواده او ازدواج کردیم. با آن که روزگار سختی را میگذراندم، اما بلافاصله باردار شدم تا پایههای زندگی ام را مستحکمتر کنم.
حامد هم عاشق من بود و به حرفها و نصیحتهای دیگران توجهی نداشت تا این که خانواده اش به خاطر فرزندم «سینا» مرا هم پذیرفتند و من و حامد به زندگی مشترکمان در طبقه بالای منزل پدر شوهرم ادامه دادیم. در همین روزها دخترم «سهیلا» نیز به دنیا آمد و روزگارم بهتر شد، اما گویی تقدیر من چیز دیگری بود. بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک روزی متوجه رفت و آمدهای نامتعارف حامد به خانه خاله اش شدم. «ربیعه» دخترخاله حامد بود که پس از چندسال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفته و به خانه مادرش بازگشته بود. این ماجرا کنجکاوی مرا برانگیخت. تازه متوجه شدم که مادر شوهرم و خواهرش در گذشته قصد داشتند زمینه ازدواج حامد و ربیعه را فراهم کنند، اما به دلیل رفتارهای جاهلانه و شرارت بار حامد این ازدواج میسر نشده است و حالا آنها دوباره به یکدیگر نزدیک شده اند.
خیلی زود بی مهریهای حامد درباره من آغاز شد و دیگر از آن عشق و عاشقیهای مجنون وار خبری نبود. بی اعتنایی و کم محلیهای حامد به من هر روز بیشتر میشد تا این که متوجه شدم او پنهانی ربیعه را عقد کرده است، سقف اتاق دور سرم میچرخید که اشک ریزان نزد پدرشوهرم رفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم، ولی او با خونسردی نگاهی به چهرهام انداخت و گفت: «پسرم کار خلاف شرع نکرده است از طرف دیگر نیز دخترخاله اش کارمند است و نیاز مالی ندارد تا زندگی شما را تحت تاثیر قرار بدهد.»
آن روز تا شب فقط گریه کردم تا این که حامد از سرکار به خانه آمد. وقتی فهمید از ازدواج مجددش خبر دارم، رو به من کرد و گفت: دخترخاله ام بعد از طلاق تنها شده بود و من دلم به حالش میسوخت. از سوی دیگر سن تو بیشتر از یک دهه با من تفاوت دارد. آن روزها که با تو ازدواج کردم جوان بودم و شهوت و هوس چشمانم را کور کرده بود، اما حالا میخواهم جوانی کنم تا اشتباه گذشته ام جبران شود. به او گفتم من مادر دو فرزند تو هستم، حالا بعد از گذشت ۱۴ سال چنین حرفهایی را میزنی؟
اکنون هم به کلانتری آمده ام تا برای ویران نشدن آشیانه ام مرا راهنمایی کنید. گزارش خراسان حاکی است رسیدگی روان شناختی و کارشناسانه به این پرونده با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
انتهای پیام