اخبار معاصر: کاش خودش بود و خودش تعریف می کرد. کاش هر دو بودند و مینشستی
پای حرفهایشان. از روز اولی که همدیگر را دیده بودند، میپرسیدی. از نگاه اولی که
بین شان رد و بدل شده بود، میپرسیدی کدامشان اول عاشق شده. چطور عشقشان علنی شده.
اولین دوست دارم را کی گفته و ... اما حیف که هیچ کدام نیستند.
کاش بودند و از چهل سالی که کنار همدیگر زندگی کردند تعریف میکردند. از روزهای عاشقانه اول زندگی. از دعواهایشان اگر بوده که بعید است نبوده باشد.
از روزهای بیماریهای حمید، از روزهای بیتابی هما. حیف که هر دو رفتهاند.
چهل سال زندگی مشترک برای دو هنرمند سالهای زیادی است. انگار
عشق بین قدیمیهای هنر هم ماندگارتر و باارزشتر بوده که اگر نبود، آنها هم مثل امروزیها ازدواج شان به چند سال نکشیده، از هم جدا میشدند. حمید سمندریان و هما روستا از
زوجهای تئاتری هستند. عشقشان از روی همان صحنه تئاتر شروع شد، شاید از همان روز اولی
که حمید به تماشای نمایش هما نشسته بود. همان روزهایی که هما تازه از اروپا برگشته
بود. تئاتر را در رومانی آموخته بود. بعد از فوت پدر به ایران بازگشته بود، به آلمان
رفته بود اما دوام نیاورده بود و راه ایران را در پیش گرفته بود.
هما تئاتر اجرا میکرد. روی صحنه نمایش بود که حمید چشمش به
او افتاده بود. برای آشنایی چه بهتر از اینکه استاد از یک دانشجوی تازه کار تعریف کند.
میگفتند از همان روز حمید گلویش پیش هما گیر کرد. از خوشبختی او بود که فروغ، رییس
دانشکده هنرهای دراماتیک به هما پیشنهاد داد زیر نظر حمید کار کند. هما هم اعتراف کرده
بود که مثل بعضی از دانشجوها که شیفته استاد میشوند، دلش پیش سمندریان بوده. البته
نه او روی عیان کردن عشقشان را داشته و نه خود حمید. به خاطر همین اطرافیان دست به
کار شده بودند. هما روستا در خاطراتشان از آن روزها گفته بود، اینکه دانشجویان و دوستانشان پیش سمندریان از هما تعریف میکردند و پیش روستا از خوش تیپی و مهربانی حمید.
نه روزهایی که سمندریان در قید حیات بود و نه روزهای که هما
روستا سرخوش از زندگی بود، تعریفی از چگونگی ازدواجشان نکردهاند. اطرافیانشان یا
خاطرشان نیست یا آنها هم سالهاست که از بین زندگان رفتهاند. به هر حال این دو زیر
یک سقف رفتند. کارشان یکی شد. حمید کارگردانی میکرد و هما بازی. حس دو طرف بود که
نتیجه کار را به بهترین تبدیل میکرد. هما شده بود بازیگر ثابت تئاترهای سمندریان.
هر نمایشی که از او روی صحنه میرفت، حتما هما جایی در آن داشت.
هما هم نمیتوانست با کارگردانهای دیگری کار کند. کار کردن
با همسر شاید خیلی راحت نباشد اما عجیب بود که آنها بهترین زوج هنری بودند تا این حد
که وقتی سمندریان اجرای نمایش را کنار گذاشت، هما روستا هم دوام نیاورد. او هم ترجیح
داد کارگردان شود.
خودش گفته بود: «من بازیگر ثابت تئاترهای او شدم و از این همکاری
خیلی راضی بودم چرا که او جزو بهترین کارگردانهای تئاتر ایران بود و خیلی خوب با بازیگرها کار
میکرد. وقتی در نمایشهای سمندریان بازی میکردم دائم درگیر کار بودم. البته این همکاری هم خوب و هم بد بود.
برای اینکه هم شغل بودیم و چون به او عادت کرده بودم، نمیتوانستم با کارگردان دیگری
همکاری کنم و زمانی که سمندریان ناخواسته از تئاتر دور شد، این کار نکردن برایم سخت
بود. چند باری با کارگردانهای دیگر کار کردم اما راحت نبودم و راضیام نمیکرد، پس رفتم سراغ کارگردانی تئاتر.»
عشقشان از روی همان صحنه تئاتر شروع شد، شاید از همان روز اولی
که حمید به تماشای نمایش هما نشسته بود
زندگی ادامه داشت تا اینکه سمندریان به سرطان مبتلا شد. تیر
ماه 1391 بود که حمید هما را تنها گذاشت. این جملات هما درباره زندگی بدون حمید هنوز
در یادها مانده: «برای من زندگی بدون حمید واقعا سخت است. حمید برای من تنها یک همسر
نبود بلکه یک رفیق و استاد بود. چهل سال بود که صبحها از خواب بیدار میشدم و از او
میپرسیدم «حمید جان قهوه میخوری؟» و حال دیگر کسی نیست که به این سوال من جواب بدهد.
پر کردن جای خالی او برای من اصلا راحت نیست«.
خیلی طول نکشید که خود هما هم سرطان گرفت و برای درمان به آمریکا
رفت و هفته پیش در یکی از بیمارستانهای لس آنجلس همه را تنها گذاشت. برای هنر ایران
زندگی کردن بدون حمید و هما واقعا سخت است.
انتهای پیام/
منبع: هفته نامه تماشاگران
انتهای پیام