بخش دوم
فردین علیخواه، جامعهشناس
بارها دیدهام که اطرافیان با حیرت این پرسش را مطرح کردهاند که قبلا، یعنی زمانی که اینترنت نبود، آدمها چهطور خودشان را مشغول میکردند؟ آخر چهطور حوصلهشان سر نمیرفت؟
در همین ارتباط، این پرسش جدی در مطالعه حوصله و بیحوصلهگی وجود دارد: آیا میتوان گفت که با فراگیری دسترسی به اینترنت و گردش روز و شب آدمها در دنیای مجازی، احتمال اینکه حوصله کسی سربرود دیگر وجود ندارد؟ شواهد اولیه گویای آن است که این اتفاق رخ نداده است. با وجود شبکههای اجتماعی متنوع و سیطره دنیای مجازی بر زندگی ما، هنوز احساس بیحوصلهگی گاه و بیگاه به سراغمان میآید. همانطور که قبلتر گفتم گاهی به هنگام کاری که سخت مشغول آن هستیم نیز بیحوصلهگی دست از سرمان برنمیدارد.
میتوان بیحوصله شدن در زندگی روزمره را لحظه درنگ و تأمل دید. برخی منتقدان فرهنگی معتقدند که کاش بیحوصلهگی هم یک انتخاب باشد. بیحوصلهگی گاهی میتواند جرقههای تخیلورزی را روشن سازد. گاهی لازم نیست از وجود بیحوصلهگی کلافه شویم. گاهی بیحوصلهبودن میتواند ارزشمند باشد.
پدرم راننده کامیون بود. من که دانش آموز مقطع راهنمایی بودم تابستانها همسفر او میشدم. گاهی، برخی جادهها به معنای واقعی کلمه تکراری میشدند. حوصلهام حسابی سر میرفت. از جایی به بعد جاده کسالتآور میشد آنقدر که انگار دیگر چیزی نمیدیدم. شروع میکردم به تخیلورزی. ماشینهایی که از مقابل میآمدند را به شکل آدم میدیدم. احساس میکردم ماشینها هم چهره دارند. یکی میخندد، یکی چرت میزند، یکی گریه میکند، یکی از راه رفتن زیاد خسته است، یکی پیر شده و به انتظار مرگ نشسته است، یکی فکر میکند. حالا دیگر داشتم میدیدم.
بیحوصلهگی در آن وضعیت برایم مفید بود چرا که تخیل مرا بکار میانداخت. ولی باز بیحوصلهگی به سراغم میآمد. تصویر ماشینها هم از جایی به بعد تکراری میشد. شروع میکردم به خواندن نوشتههای روی ماشینهایی که ما در پشت سرشان در حال حرکت بودیم. جملهها هم مرا به خنده میانداخت و هم باعث میشد در حد و اندازه خودم به جهان فکر کنم. راستی، پدرم پشت ماشینش نوشته بود«خیانت مکن»
انتهای پیام