آذر فخری- روزنامهنگار-آقای وزیر کشور خیلی ممنونیم که قدمرنجه فرموده و به شهر کرمان تشریف آوردید تا از خانواده شهدا دلجویی کنید.
اما من و بسیاری از مردم عکسی از شما دیدیم که بیش از آن که باعث شوک شود؛ موجب عصبانیت و اندوهمان شد.
میدانید آن مبلی که رویش نشستهاید از کجا آمده؟ البته ما هم نمیدانیم؛ ولی مطمن هستیم که خانواده محترم شهید آنرا از کسی و جایی قرض گرفتهاند.
حتی شاید مبلهای دیگر هم قرضی باشند تا رسم مهماننوازی را به جا آورده و نگذارند شما روی زمین بنشینید. به این عکس دقت کنید: بهترین مبل ممکن را به شما اختصاص دادهاند و از آنجا که به احتمال قوی میز عسلی در کار نبوده، این مرد با آن گونههای استخوانی و نگاه مات و مبهوتش در کنار مبل شما دوزانو نشسته و برای شما نقش میز عسلی را بازی میکند.
آیا وقتی در آن خانه بودید متوجه این مرد و کاری که میکند، شدید؟ آن چای و شیرینی را خوردید؟ در آن لحظه خاص، اصلا متوجه شدید که این مرد ممکن است از وضعیتی که دارد خسته شود، عضله پاهایش بگیرد و ...
از نوع نشستن شما روی مبل کاملا مشخص است که جایتان راحت است، در خانه یک خانواده شهید-که برای احترام و سر سلامتی به آنجا رفتهاید- بیش از اندازه راحت نشستهاید. من در این نوع نشستن شما، احترام و ادبی نسبت به آن جمع نمیبینم.
باز هم تقاضا دارم به این عکس خوب دقت کنید؛ تصویر نابی از یک بزنگاه ارباب – رعیتی است. مبل لوکس و کسی که رویش نشسته و مردِ-میز عسلی در کنارش. این وضعیت شما را یاد چیزی نمیاندازد؟ چیزی این وسط فراموش نشده است؟
گویا قرار ما و شمایانی از این دست، این بود که خدمتگزار مردم باشید. انتظار من و ما این بود که جای شما با این مرد با آن گونههای استخوانیش عوض شود. ترجیح ما این بود که شما دوزانو در برابر او بنشینید و به خاطر عزیزانی که از دست داده و دردی که میکشد از او عذر بخواهید.
به عنوان وزیر کشور از او و امثال او باید عذر بخواهید که چنان آسوده در مبل قرضی لم دادهاید و پیش از آن، برای بزرگداشت آن سردار بزرگ که اسطوره این مردم شده است، حداقل امنیت را فراهم نکردید. البته که در این میان، عوامل بهداشتی و احتمالا مدیریت بحران، به گفته خودشان آماده بودند؛ اما آماده برای چه؟ برای جمع کردن تکه پاره های فرزندان این سرزمین و کفن و دفن آنها. از وضعیت سولهها کاملا مشخص است که چنین وضعیتی پیشبینی شده بود.
«وضعیت» پیشبینی میشد و اتفاق افتاد و شما در زمان اتفاق و در آن «وضعیت» آنجا در میان مردم نبودید. حالا که به «وضعیت» خاص خودتان روی آن مبل نگاه میکنید، که مردی با گونههای استخوانی در کنارش دوزانو نشسته و پیشدستی چای و شیرینی شما را نگه داشته، به عنوان خادم مردم چه احساسی دارید؟
وزیر بودن خوب است، آقای وزیر... برای مردی امثال میز عسلی شما، وزیر بودن با خودش جاه و شکوه میآورد؛ به خصوص اگر آن وزیر به خانه فقیرانه آنها تشریف آورده باشد. مسلما آنها به حضور شما در آن کلبه درویشی مباهات میکنند. احتمالا عکش خودشان با شما را قاب کنند و به دیوار آن خانه فقیرانه بزنند . آن طاقچه آقای وزیر... آن طاقچه با گلدانش و گلهای مصنوعیش، چه «وضعیت» معصومانهای به آن مرد و خانه داده و شما در میانه این «وضعیت معصومانه» چیز بسیار مهمی را فراموش کردهاید... آنچه فراموش کردهاید «وضعیت انسان» در مقام و جایگاهش است.
شما «وضعیت»ها را جابه جا کردهاید و من به همین دلیل از آن مرد با گونههای استخوانیاش عذر میخواهم؛ به جای شما عذر میخواهم.
انتهای پیام
پس همگی شما در غفلت خدمت به مردم هستید و باجی به هم نمی دهیدو ضرر اصلی رو مردم می بنند.